محل تبلیغات شما



وقتی به گذشته نگاه می‌کنم و سادگی زندگی رو به یاد میارم، حسرت می‌خورم که چرا انقدر زندگی رو سخت گرفتیم؟
در گذشته انگار بین توقعات ما و واقعیت زندگی فاصله‌ای نبود. کم می‌خواستیم ولی از کم بیشتر داشتیم. خوشبختیمونو به وسایل و امکانات گره نزده بودیم. خوشیامون توی دلمون بود و سرریز میکرد توی دل بقیه. همسایگی معنی داشت، همشهری معنی داشت، تنهایی یه جور مریضی بود. 
نیازهای مشخص ساده‌ای داشتیم و در کنار هم اونها رو محقق می‌کردیم. ولی انگار ناگهان یک نفر غریبه آمد و توی بلندگو داد زد: خوشبختی این نیست. خوشبختی بالای آن کوه بلنده. و اون دور دورا رو نشون داد. ما هم برای رسیدن به قله کوه، شهرمون رو رها کردیم و شروع به بالا رفتن کردیم. دچار رقابت شدیم، ترسیدیم که خوشبختی سر کوه به اندازه همه نباشه، پس دست عزیزانمون رو رها کردیم که زودتر برسیم، دویدیم، هر کی برای خودش، شیب کوه هی تندتر میشد و ما بیشتر تلاش می‌کردیم، خیلیامون از نفس افتادیم، بعضیامون راه بقیه رو بستیم که بالا نیان، زنی با عطش مردش را صدا زد و مرد گفت مگه نمی‌بینی دارم از کوه بالا میرم؟ کودکی نگاه مادرش کرد و گفت مامان میشه یه دقیقه بشینم بازی کنم؟ ولی مادرش با اضطراب گفت بدو برو بالا. نمیبینی همه بچه‌ها دارن میدون؟
ولی این کوه قله‌ای نداشت و هر چه بالاتر رفتیم، قله بلندتری جلومون دیدیم.
همه خسته، خشمگین، ناامید، سرخورده و از همه مهمتر، تنها» موندیم روی شیب تند دامنه کوه. حالا بعضی از ماها از اون بالا با حسرت به شهر قدیممون نگاه میکنیم و هر چی فکر میکنیم که چی شد که ما اونجا رو ول کردیم و آواره کوهها شدیم، چیزی یادمون نمیاد.

کاش میشد چندنفر بشیم. ده نفر، صد نفر، هزاران نفر. هرچی. بریم یه جایی و دور هم زندگی کنیم. دور از کلیشه‌های تحمیل شده امروز.
ساده باشیم، مهربون باشیم، با هم باشیم، حامی هم باشیم. توی شهرمون زندگی کردن رو قدر بدونیم و روز بروز بیشتر زندگی کنیم. توی شهرمون آدما بخندن، هدیه بدن، هدیه بگیرن، عاشق بشن، صبحها برای هم نون گرم تازه ببرن، جلوی خونه‌هاشون گل و درخت بکارن، انقدر وقت اضافه داشته باشن که وقتاشونو خرج همدیگه کنن.
کاش باور کنیم که زندگی خیلی ساده‌ و شیرینه، اگه ما شجاعتشو داشته باشیم.
 #علی_میری


آدم‌ها را آنطور که هستند دوست بدار. از اعماقِ قلبت و از تک تک سلول‌های وجودت به آنها عشق بورز. 
سرشارِ خلوص و لبریز از محبت باش. اما نه دل به دلی‌ ببند نه امید به حضوری داشته باش. 
فرق نمیکند چقدر وارسته و رها باشی‌ یا چه اندازه پر اراده و قوی. قانونِ دلبستگی و وابستگی قانونِ وحشِ طبیعت است. مثل زله خانه ی دلت را می‌‌لرزاند، مثل کوهِ آتشفشان، ریشه‌های بودنت را می‌‌سوزاند و خشک می‌‌کند و مثلِ باران، بر هیچ زمینِ تشنه‌‌ای نمی‌بارد.
به خاطر بسپار!
هر بار قلبت بشکند، بخشی از روحِ نازنینت برای همیشه می‌میرد. برای همیشه عزیزم

 

وبلاگ "به همین سادگی" ۹ ساله شد.تولدت مبارک نابِ من

حافظ

صبا اگر گذری افتدت به کشور دوست

بیار نفحه‌ای از گیسوی معنبر دوست

به جان او که به شکرانه جان برافشانم

اگر به سوی من آری پیامی از بر دوست

و گر چنان که در آن حضرتت نباشد بار

برای دیده بیاور غباری از در دوست

من گدا و تمنای وصل او هیهات

مگر به خواب ببینم خیال منظر دوست

دل صنوبریم همچو بید لرزان است

ز حسرت قد و بالای چون صنوبر دوست

اگر چه دوست به چیزی نمی‌خرد ما را

به عالمی نفروشیم مویی از سر دوست

چه باشد ار شود از بند غم دلش آزاد

چو هست حافظ مسکین غلام و چاکر دوست


اواخر دهه شصت کودکی بیش نبودیم،
اما خوب به خاطر دارم آن روزهایی را که تنها شامپوی موجود، شامپوی خمره ای زرد رنگ داروگر بود.

تازه آن را هم باید از مسجد محل تهیه می کردیم و اگر شانس یارمان بود
و از همان شامپوها یک عدد صورتی رنگش که رایحه سیب داشت گیرمان می آمد حسابی کیف می کردیم.
سس مایونز کالایی لوکس به حساب می آمد و پفک نمکی و ویفر شکلاتی یام یام تنها دلخوشی کودکی بود.
صف های طولانی در نیمه شب سرد زمستان برای 20 لیتر نفت!!!!
بگو مگو ها سر کپسول گاز که با کامیون در محله ها توزیع می شد،
خالی کردن گازوئیل با ترس و لرز در نیمه های شب.
جیره بندی روغن، برنج و پودر لباسشویی .
نبود پتو در بازار ، تازه عروسان را برای تهیه جهیزیه به دردسر می انداخت

و پوشیدن کفش آدیداس یک رویا بود.

همه اینها بود، بمب هم بود و موشک و شهید و .
اما کسی از قحطی صحبت نمی کرد
یادم هست با تمام فشارها وقتی وانت ارتشی برای جمع آوری کمک های مردمی وارد کوچه می شد
بسته های مواد غذایی، لباس و پتو از تمام خانه ها سرازیر بود.

همسایه ها از حال هم با خبر بودند، لبخند بود، مهربانی بود، خب درد هم بود.

و اما امروز

امروز فروشگاه های مملو از اجناس لوکس خارجی در هر محله و گوشه کناری به چشم می خورند و هرچه بخواهید و نخواهید در آنها هست.
از انواع شکلات و تنقلات گرفته تا صابون و شامپوی خارجی، لباس و لوازم آرایش تا
موبایل و تبلت و .
داروهای لاغری تا صندلی های ماساژور، نوشابه انرژی زا تا
بستنی با روکش طلا !!!!

رینگ اسپرت تا.

و حال ، این تن های فربه، تکیه زده بر صندلی های نرم اتومبیل های گرانقیمت از شنیدن کلمه قحطی به لرزه افتاده به سوی بازارها هجوم می بریم.
مبادا تی شرت بنتون گیرمان نیاید!
مبادا زیتون مدیترانه ای نایاب شود!
صورت های دستکاری شده
جراحی های بیهوده برای زیبایی
گوش الاغی و لب پرتز شده و.
پسران آرایش شده
دختران شارژی
دلهای اجاره ای
متاسفانه اشتهایمان برای مصرف، تجمل، فخر فروشی و له کردن دیگران سیری ناپذیر شده است .!!

ورشکسته شدن انتشارت !!
بی سوادی دانشجوها !!
بی سوادی مدرسین !!
عقب افتادگی در علم و فرهنگ و هنر !!
تعطیلی مراکز ادبی فرهنگی و هنری و .برایمان مهم نیست ،
ولی از گران شدن ادکلن مورد علاقه مان سخت نگرانیم!!!!!!! .
می شود کتابها نوشت.
خلاصه اینکه این روزها
لبخند جایش را به پرخاش داده و مهربانی به خشم!!!!
فقط کافیست یک ذرّه احساس کنیم که یکی مخالف نظر ماست اونوقت چنان نابودش می کنیم که انگار هیچ خدایی رو بنده نیستیم
هرکس تنها به فکر خویش است، به فکر تن خویش!

قحطی امروز که ما ایرانیان در این روزگاران آن را به وضوح لمس می کنیم :
قحطی اخلاق است!

قحطی همدلیست!
قحطی رفاقت است!
قحطی عشق است!
قحطی انسانیت است!!!!!


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

شهید ادواردو آنیلی